با آنکه حضورت متعلق به آنی است که هرگز نخواهم شناخت.
ولی باز هم ... آرزویی در دل دارم و ... باوری به معجزه.
و ... از تمام بی نشان ها ... برای خود نشان میسازم.
آغوشت را بگشای ... نسیمی که وزید، شرم مرا با برد.
آغوشت را بگشای ... تا زمین زیر پای ما است.
آغوشت را بگشای ... که هرگز از این آسانتر نخواهد بود.