نشان

با آنکه حضورت متعلق به آنی است که هرگز نخواهم شناخت. 

ولی باز هم ... آرزویی در دل دارم و ... باوری به معجزه.  

 و ... از تمام بی نشان ها ... برای خود نشان میسازم.

باز هم تو ...

 

شب ... همه شب، چنین میگویم: 

طرح قامتت، در چارچوب درب، نزدیک است.

آغوش

آغوشت را بگشای ... نسیمی که وزید، شرم مرا با برد.  

آغوشت را بگشای ... تا زمین زیر پای ما است.

آغوشت را بگشای ... که هرگز از این آسانتر نخواهد بود.