زمان آب میشود در روشنی چشمانش
و کسی درون من اشک میریزد.
و مترسک وجودم ... به او لبخند میزند و به تمام آدمیان ...
تا کسی درنیابد که کسی درون من اشک میریزد وقتی ...
در روشنی چشمانش زمان آب میشود.
هر روز ... در برابر چشمانم ... دخترک، برایت چه نجیبانه هرزگی میکند.
و من اینجا ... ارزو دارم ... تنها، سرت را بر سینهام بگذاری...
شاید، ندای قلبم ... ماندگارت کند.