زندگی

 

کوچه تاریک است 

سایه ها ... لرزان 

دیوارها...  مضطرب 

زمین ... خسته 

خدا ... مایوس 

 

زندگی ضجه میزند امروز 

زندگی ... مرگ میخواهد به آرامش.

به یکدیگر گره خورده ایم

پیشانی ات بر پیشانی ام

نگاهت بر نگاهم

سینه ات بر سینه ام

ما

بهم گره خورده ایم

میان خلسه و خواب

میان اشتیاق و هراس

لب‌های خاموش

و تن‌های متورم از انتظار

به خویش، بپیچان مرا

گره‌ای کور

شاعره درد

 

  

روی استحکام زمین ایستاده این شاعره درد 

با دستانی یتیم کلمات  

و  

بوسه ای که بر روح اش سنجاق شده است.