کاش زمان باز میگشت...
قبل از تمامی اشکهایی که ریخته شد.
تنهایی که تازیانه خورد و زخم برداشت.
و خونهایی که ریخت.
کاش باز میگشت، قبل از تمامی وسیع فکرانی که اینک با خاک همبسترند.
قبل از تمامی اعترافات، در آغوش شکنجه و درد.
قبل از خاموشی آخرین نشانههای زندگی.
ای کاش ...
ولیکن ... به کدامین زمان بازگردیم؟ به کدامین دوره پناه بریم؟
سرزمین من ... هیچگاه آزاد نبوده است.