کهنه دردهایم کافی است
پارههای احساسم که با گامهایت دفن شد ... خراشم دادی.
بر گونهام، راهی است که اشکها را هدایت میکند
و بر لبانم، اندوه تنهایی است.
برزخی که تمامی ندارد، تازیانه گذشته ای که هنوز نفس میکشد
که ای کاش ...
با گامهایت دفن میشد.
تمام لحظههای من، سرشار از کهنه دردهایی است که با قدمهایت آمد ...
سرشار از تمام انچه که دیگر، حتی آرزویم نیست.
کاش یکی راه گذشته را بر حال میبست تا حالمان را نگیرد!
؛درد بی دردی علاجش آتش است؛
درد با آدمی عجین است
دردهایت را چال کن رفیق
زندگی کن
دفن کن دردهایت را و برخیز رفیق
برخیز
لطفا خبری از سلامتیت بده
بنویس رفیق حتی از درد
لطفا خبری از خودت بده
لطفا
کاش بنویسی