-
زندگی
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 13:50
کوچه تاریک است سایه ها ... لرزان دیوارها... مضطرب زمین ... خسته خدا ... مایوس زندگی ضجه میزند امروز زندگی ... مرگ میخواهد به آرامش.
-
به یکدیگر گره خورده ایم
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 10:12
پیشانی ات بر پیشانی ام نگاهت بر نگاهم سینه ات بر سینه ام ما بهم گره خورده ایم میان خلسه و خواب میان اشتیاق و هراس لبهای خاموش و تنهای متورم از انتظار به خویش، بپیچان مرا گرهای کور
-
شاعره درد
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 08:23
روی استحکام زمین ایستاده این شاعره درد با دستانی یتیم کلمات و بوسه ای که بر روح اش سنجاق شده است.
-
غارتگر
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 09:22
کهنه دردهایم کافی است پارههای احساسم که با گامهایت دفن شد ... خراشم دادی. بر گونهام، راهی است که اشکها را هدایت میکند و بر لبانم، اندوه تنهایی است. برزخی که تمامی ندارد، تازیانه گذشته ای که هنوز نفس میکشد که ای کاش ... با گامهایت دفن میشد. تمام لحظههای من، سرشار از کهنه دردهایی است که با قدمهایت آمد ... سرشار...
-
انتظار
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 15:00
قابله شهر یاریمان کند، آبستن مرگایم ما ... دیر زمانی است در حسرت رویش در انتظار انتظار ... پیراهنمان خاکستری است.
-
عریان
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 16:02
پاهایی عریان ... خرامان میآید ... اهلی و صادق ... کاش خورشید دور میشد، طلوع هرگز نمیرسید.
-
تقدیم به ...
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 13:39
دوستم بدار ... ناسپاس
-
ایینه
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 17:04
تنها کسی که راز مرا میداند آیینه ای است که هر صبح .... انعکاس تو است.
-
ممنون
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 11:32
دیشب خواب بدی دیدم ... خیلی خواب میبینم و چون اکثرا اتفاق میافتند ... الان داغونم. میدونم که اینجا رو نمیخونی ولی خواستم ازت تشکر کنم ممنون که امروز دیدنم اومدی. ممنون که وقت گذاشتی و حرف زدیم. ممنون بابت بودنت که آرومم کرد. میدونم منظوری نداشتی و میدونم همه چیز اتفاقی بود ولی عجیب .... وحشتناک الان بهترم. مرسی.
-
زمان
یکشنبه 10 مهرماه سال 1390 13:09
به اندازه تمام روزهای گذشته خسته ام و به اندازه تمام لحظه های نیامده ... دلزده.
-
قطار
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 17:04
نمیدانم کجای زندگی زخم خورده ... که این قطار همیشه واژگون است.
-
ای مرد
شنبه 22 مردادماه سال 1390 13:41
سلام ... بیش از یکسال هست که توی این وب چیزی ننوشتم. امروز ولی دلم تنگ شد ... برای خودم ... برای دوستانم ... برای نوشته هایی که از گروه میخوندم ... و از همه بیشتر برای خائن -سینا-. پس دوباره آغاز. ( این منم ... نه آنچه تو میخواهی ... نه آنچه دیگران نیازمندند. این تنها منم ... سیما ) با من گام بردار، ای مرد بگو چگونه...
-
؟
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 13:08
قلبم، دردناک است چشمم، خواب آلود لبانم، تنها و احساسم ... که رنج میکشد.
-
روشنی چشمانش
شنبه 2 مردادماه سال 1389 13:03
زمان آب میشود در روشنی چشمانش و کسی درون من اشک میریزد. و مترسک وجودم ... به او لبخند میزند و به تمام آدمیان ... تا کسی درنیابد که کسی درون من اشک میریزد وقتی ... در روشنی چشمانش زمان آب میشود.
-
دخترک
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 12:28
هر روز ... در برابر چشمانم ... دخترک، برایت چه نجیبانه هرزگی میکند. و من اینجا ... ارزو دارم ... تنها، سرت را بر سینهام بگذاری... شاید، ندای قلبم ... ماندگارت کند.
-
نشان
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 11:34
با آنکه حضورت متعلق به آنی است که هرگز نخواهم شناخت. ولی باز هم ... آرزویی در دل دارم و ... باوری به معجزه. و ... از تمام بی نشان ها ... برای خود نشان میسازم.
-
باز هم تو ...
شنبه 3 بهمنماه سال 1388 09:14
شب ... همه شب، چنین میگویم: طرح قامتت، در چارچوب درب، نزدیک است.
-
آغوش
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 14:39
آغوشت را بگشای ... نسیمی که وزید، شرم مرا با برد. آغوشت را بگشای ... تا زمین زیر پای ما است. آغوشت را بگشای ... که هرگز از این آسانتر نخواهد بود.
-
سوگند
شنبه 23 آبانماه سال 1388 08:16
من محو میشوم ... از صدایم، تنها سکوتی میشنوی و لغاتی مبهم. از چهره ام، تنها لبخندی خواهی دید ... دور و غریب. از قدمهایم و سایهام، که دیگر از کنارت عبور نمیکند ... سهم تو، ندیدن است. من خویش را کنار میکشم، تا آزادانه زیست کنی. ولیکن در ذهنم ... صدایت را با اشتیاق، به خاطر میسپارم و تو را سوگند میدهم ... نگذار...
-
این برای توست
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 09:38
این برای توست ... برای تو ... که درسی برای آموختن بودی ... مثل یک راه تاریک و شب سرد ... . من، سالها گوشه این تاریکی کز کرده ، گوشهام رو میفشردم و اشک میریختم و آرزو میکردم که تموم بشه. آرام یاد گرفتم، از بلوغ روحم که قبل از جسمم آغاز شده بود یاد گرفتم، از صدای درونم که بهش اعتماد کردم، یاد گرفتم که باید بایستم ، تنها...
-
آزادی
یکشنبه 5 مهرماه سال 1388 09:04
کاش زمان باز میگشت... قبل از تمامی اشکهایی که ریخته شد. تنهایی که تازیانه خورد و زخم برداشت. و خونهایی که ریخت. کاش باز میگشت، قبل از تمامی وسیع فکرانی که اینک با خاک همبسترند. قبل از تمامی اعترافات، در آغوش شکنجه و درد. قبل از خاموشی آخرین نشانههای زندگی. ای کاش ... ولیکن ... به کدامین زمان بازگردیم؟ به کدامین...
-
سالهاست ...
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1388 16:42
سالهاست که در چهاچوبهای احترام و عرف پوسیده ام. سالهاست که زندگی نکرده ام. سالهاست که مرده ام.
-
شعر و سیگار
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 11:53
من به تو چشم دوخته بودم و تو ... به قهوه و شعر و سیگار . ولیکن هنوز هم با خاطره صدایت و ترسیم چهره ات ... ادامه میدهم.
-
...
یکشنبه 17 خردادماه سال 1388 15:06
نمیخواهم اهلی شوم ... به همین سادگی.
-
دگرگونی
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 21:45
هر روز که میگذرد ... من پیرتر میشوم و تو، سردتر. و دیگر هیچ چیز بهترین نیست ... . و من، این دگرگونی را احساس میکنم.
-
دور و نزدیک
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 17:03
از این خاطرات سخت خواهم گذشت و سرزمین نامرادی را پشت سر میگذارم ... یکی از همین روزهای دور و نزدیک. با سلام و شرمندگی و این قول که از امروز هر ۱۰ روز یکبار خواهم نوشت ... این چندوقت نه اینترنت داشتم و نه حتی کامپیوتر!!! ممنون از شما که با این شرایط باز هم سر زدید ... از صمیم قلب ممنونم.
-
بهار
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 13:07
سال نو عالی بود ... خوابیدم و خستگی درکردم. ( احساس میکنم امسال سال خوبیست و آماده ام برای زندگی کردن.) رنجهایم را به تاریخ میسپارم ... و چندین باره آغاز میکنم. و دوباره خواهم ساخت، تمام آنچه که ویران گشته بود.
-
سیه روزی
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1387 09:37
پس از هر رنج... رنج دیگریست. یک سیه روزی بی انتها .... با تمام اینها ... سال نو همراه با سلامتی و موفقیت مبارک.
-
باورهای تکراری
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 12:31
خسته از باورهای تکراری میخواهم شبی از سجده های بی نشان بگریزم ... غرق در مستی و راستی. میخواهم زمان بایستد ... در دستانی یتیم شهوت. برهنگی تا عرش ... خستگی تا زمین ... و رها شدن ... رها شدن از آدمی بودن.
-
دیگران
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1387 10:38
از من میگویند و تکه ای از مرا می خواهند ... تمامی مردم از میوه های کال گرفته تا آنها که دیگر به زمین افتاده اند.