دیواری سرد از بی نامی و بدنامی ... به خویش چنگ میزنم و به تو نیز هم.
رهایم کن ... این اسارت زیبا، مرا پیر کرد.
به کف دستهایم بنگر،
به پیشانی ام و یا فنجان قهوه ام ...
و در این ناامیدی، تکرار کن که روزهای روشنتری خواهد آمد.