زمان آب میشود در روشنی چشمانش
و کسی درون من اشک میریزد.
و مترسک وجودم ... به او لبخند میزند و به تمام آدمیان ...
تا کسی درنیابد که کسی درون من اشک میریزد وقتی ...
در روشنی چشمانش زمان آب میشود.
یک "خالی"بزرگ داری سیما جانیه جور خوبی پرش کن .نه اینجوری
هیچکس در نمییابددورشان پیلهایست
دل من خوش به دریای چشمان تو بودچرا طوفانیچرا پرخشمچرا خروشانآیا آرامش را به من هدیه خواهی داد؟
اعتراف میکنم که این پست را نمی فهمم
تنها همین . نگاهش میکنم و زمان ... در روشنایی چشمانش آب میشود.
کاش درونت قدری خندیده باشد اینروزها
با سلام ممنون از اینکه به من سرزدیخوشحال میشم بیشتر بیای مشاعره داشته باشیم
سلااااااااااااااااامزیبا بود...........و چه آغاز زیبایی داشت..........ولی کاش واژه ی ؛ مترسک ؛ رو تو این شعر نمی آوردی...به فضای شعرت نمی خوره....ممنون که خبرم کردی.....باز هم بیا دوست من
نمی دونم چی بگم یه حس عجیبی داره این نوشتت ولی با این همه از خوندن دلنوشته هات لذت می برم
زیبا بود...حس اش کردم
گاهی وقتا خیلی خنگ میشم شاید الان -- گاهی وقتا -- باشه . شاید هم کلام تو سنگینه و از فهم من بالاتر .
ثانیه ها در تلاقی نگاه ها گم می شود حتی آن زمان که شمع وجودم می بارد
... و با این حال، من حس میکنم همه دریافتهاند کسی هست که درون چشمانم اشک میریزد...
سلام سیمای مهرباندوست مهربانمچه زیبا دانوشته هایت را به روانی قلمت سپرده ای
سلام ... نام زیبای خداستسرسبز دل از شاخه بریدم تو چه کردی ؟افتادم و بر خاک رسیدم تو چه کردی ؟من شور و شر موج و تو سر سختی ساحلروزی که به سوی تو دویدم تو چه کردی ؟دوست غمگین قدیمی من ! ... خوشحالم که خبرم کردی.نمیدونم چه حکمتیه که من همیشه چهاردهمین کامنت رو برات می نویسم.
دلم گرفته ؛ تو هم ؛ بی وفا تر از ؛ دل من چنان شکسته ؛ تو هم ؛ بی صدا تر؛ از دل من همان که پای تو و عالم تو نشست تو یی که رفتی ؛ و ؛ بی خدا تر؛ از دل من
یک "خالی"بزرگ داری سیما جان
یه جور خوبی پرش کن .نه اینجوری
هیچکس در نمییابد
دورشان پیلهایست
دل من خوش به دریای چشمان تو بود
چرا طوفانی
چرا پرخشم
چرا خروشان
آیا آرامش را به من هدیه خواهی داد؟
اعتراف میکنم که
این پست را نمی فهمم
تنها همین .
نگاهش میکنم و زمان ... در روشنایی چشمانش آب میشود.
کاش درونت قدری خندیده باشد اینروزها
با سلام
ممنون از اینکه به من سرزدی
خوشحال میشم بیشتر بیای
مشاعره داشته باشیم
سلااااااااااااااااام
زیبا بود...........
و چه آغاز زیبایی داشت..........
ولی کاش واژه ی ؛ مترسک ؛ رو تو این شعر نمی آوردی...به فضای شعرت نمی خوره....
ممنون که خبرم کردی.....باز هم بیا دوست من
نمی دونم چی بگم یه حس عجیبی داره این نوشتت ولی با این همه از خوندن دلنوشته هات لذت می برم
زیبا بود...
حس اش کردم
گاهی وقتا خیلی خنگ میشم
شاید الان -- گاهی وقتا -- باشه . شاید هم کلام تو سنگینه و از فهم من بالاتر .
ثانیه ها در تلاقی نگاه ها گم می شود
حتی آن زمان که شمع وجودم می بارد
... و با این حال، من حس میکنم همه دریافتهاند کسی هست که درون چشمانم اشک میریزد...
سلام سیمای مهربان
دوست مهربانم
چه زیبا دانوشته هایت را به روانی قلمت سپرده ای
سلام ... نام زیبای خداست
سرسبز دل از شاخه بریدم تو چه کردی ؟
افتادم و بر خاک رسیدم تو چه کردی ؟
من شور و شر موج و تو سر سختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم تو چه کردی ؟
دوست غمگین قدیمی من ! ... خوشحالم که خبرم کردی.
نمیدونم چه حکمتیه که من همیشه چهاردهمین کامنت رو برات می نویسم.
دلم گرفته ؛ تو هم ؛ بی وفا تر از ؛ دل من
چنان شکسته ؛ تو هم ؛ بی صدا تر؛ از دل من
همان که پای تو و عالم تو نشست
تو یی که رفتی ؛ و ؛ بی خدا تر؛ از دل من