کاش زمان باز میگشت...
قبل از تمامی اشکهایی که ریخته شد.
تنهایی که تازیانه خورد و زخم برداشت.
و خونهایی که ریخت.
کاش باز میگشت، قبل از تمامی وسیع فکرانی که اینک با خاک همبسترند.
قبل از تمامی اعترافات، در آغوش شکنجه و درد.
قبل از خاموشی آخرین نشانههای زندگی.
ای کاش ...
ولیکن ... به کدامین زمان بازگردیم؟ به کدامین دوره پناه بریم؟
سرزمین من ... هیچگاه آزاد نبوده است.
سرزمین آزاد متشکل از مردم آزادند برای آنکه یک کشور آزاد باشد باید مردمی با روحی آزاد داشته باشد . و این رو حیه آزاد مردی قرنهاست در درون ما کشته شده .
اینقدر غیبت طولانی شد که گفتم شاید تو هم به زندان سبز افتادی . نگرانت بودم
بازم به روزم
برادر گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار،
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید.
تو از آیین انسانی چه می دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه، غفلت، این برادر را
به خاک و خون بغلتانی ؟
سیما جان زیبا می نویسی موفق باشی.
آری بخت که نیست وقت اهمیتی ندارد رفیق
کم پیدایین شما ؟؟
همان بهتر که بمانیم و بسازیم و بسوزیم
میلم را فرستادم
کاش می شد به اون لحظه ای برگشت که همه در مقابل پروزدگار یکتا حاضر شدیم و به یگانگی او گواهی دادیم ....
کاش می شد به لحظه ای برگشت که پدرم آدم می خواست اشتباهی دانسته را انجام دهد...
کاش بتوانیم ثابت کنیم لیاقت بازگشت به جایگاه والای خود را داریم.
سلام...
خیلی وقت بود بروز نمی کردید...
زیبایی زندگی به همینه که هر لحظه اش تجربه ای بی همتا و
تکرار نشدنیه...
موفق و سربلند باشید.
سلام ... نام زیبای خداست
ای سیب سرخ غلط زنان در مسیر رود ...
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده ست ...
این نوشته های حرفهای یه دل مهربونه نه دل سخت .
شما ما رو دعا کن .
نظر من کجا رفت ؟؟؟!!!!!!!!!
سلام بزرگوار
این پستت را بسیار پسندیدم مخصوصا آخرین جمله را.
امیدوارم که همیشه شاد باشی و آرام
ولیکن ... به کدامین زمان بازگردیم؟ به کدامین دوره پناه بریم؟
سرزمین من ... هیچگاه آزاد نبوده است
ما هیچ وقت نخواستیم یا بهتر بگم همیشه آزادی را دور دیدیم.
پایان شعرت خوب بود.
یاد خاک هم نیست حتی..
گرچه زمانی را یاد دارد که کمان وسعتش داد به مهر
و جام دانش بالندگی آموختش به حکم سیمرغ
اما دیر زمانی است که کمان خاک می خورد
و سیمرغ اسیر قفس خشکیده است
..آری ای کاش می شد باز گشت
به زمانی که دست ها جای سیگار یادگاری نمی کردند بر خود
و لب ها به جرم رقص قلم بر کاغد
بسته و دوخته نمی گشتند
..
...
....یادان باشد اما
گرچه اسارت حالا واژه ی مترادف این خاک شده است...
ما نیز وام دار همان دستانی هستیم
که کمان از جان کشید
خون ما رنگینه ی شراب جام جم است
ما هنوز از خاک بزرگانیم بی شک
کاش یادمان نرود می شود بر نگشت تا آزاد بود
آینده نیز توان تضاد اسارت دارد
نیستی
دوستی باشیر زنانی چون شما برای من افتخاراست
مرسی
هیچ وقت.فقط میشه گفت ای دریغ!