به چه موضوع خوبی اشاره کردید و چقدر زیبا و موجز...
فکر میکنم ما بشتر اوقات مثل کامپیوتر یا بهتر بگم رباطی عمل میکنیم که جامعه با زبانی بنام عرف و قواعدی که معلوم نیست چقدر پایه واساسش منطبق بر اسول حاکم بر زندگیی و نظام هستیه بدون اینکه بدونیم خداوند و زندگی معیاری رو بنام لذت در درون ما گذاشته که که به ما راه درست رو نشون بده عمل میکنیم .
سیمای عزیز اونوقته که ما به جای تجربه با شکوه زنده بودن که باشکوهترین جشن عالم هستیه و تجربه متفاوت هر لحظه که ژاسخ ویژه و یگانه ای رو می طلبه و خلاقیت انسان رو برای رویارو شدن با اون به چالش میکشه تبدیل به موجوداتی میشیم که برای تمام موقعیت ها پاسخ اماده ای رو از قبل داریم و این به نظر من دلیل افسدگی و غمگینی و زندگی یکنواخت بشر امروزه.
....
سیما جان دقیقا مثل اینه که من الان مطلب جدید موفقیت راستین رو در بخش نظرات وبلاگ تو نوشتم...
زیر این آسمان ابری ... به معنای نامش فکر میکند ... گل آفتابگردان ...
میدونم منظورت دقیقا چی بوده ... پس فقط لذت میبرم ... ایرادی تو منظور تو نبوده ...
خوشحالم که اومدی ...
تلنگر
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 ساعت 11:40 ق.ظ
سالها ! مگر زندگی چیست ؟ مجموعه ای از همین سالها ؟ نه زندگی چیزی است غیر از سالهای عرف و شرع . آنگه زنده ای که قانون ها را بشکنی . آنگاه که سنتها را بشکنی . سنتهای تو خالی و پوچ که چیزی بجز ایستایی و سکون نیست .
بات موافقم . اما برای شکستن این سنتها باید از سدهای خانواده ، جامعه ، و شرع بگذری . من از اولیش گذشتم و از سومیش هم همین طور . هیچ وقت اون شب رو یادم نمی ره که بابام با دسته بیل افتاد دنبالم و بم میگفت تو کافری خونت مباهه . هیچ وقت یادم نمیره . سخت بود اما گذشتم . از سایه خودم هم جلو زدم
کاش که یه کم بیشتر می نوشتی
با ان سالها خیلی چیزا می شه نوشت
آره ...
سالهاست...
سالهاست خودمون رو ول کردیم.
سالهاست که گم شدیم.
سالهاست که که نیستیم.
آره...
سالهاست...
سالهای خاکستری
سلام سیما جان....
به چه موضوع خوبی اشاره کردید و چقدر زیبا و موجز...
فکر میکنم ما بشتر اوقات مثل کامپیوتر یا بهتر بگم رباطی عمل میکنیم که جامعه با زبانی بنام عرف و قواعدی که معلوم نیست چقدر پایه واساسش منطبق بر اسول حاکم بر زندگیی و نظام هستیه بدون اینکه بدونیم خداوند و زندگی معیاری رو بنام لذت در درون ما گذاشته که که به ما راه درست رو نشون بده عمل میکنیم .
سیمای عزیز اونوقته که ما به جای تجربه با شکوه زنده بودن که باشکوهترین جشن عالم هستیه و تجربه متفاوت هر لحظه که ژاسخ ویژه و یگانه ای رو می طلبه و خلاقیت انسان رو برای
رویارو شدن با اون به چالش میکشه تبدیل به موجوداتی میشیم که برای تمام موقعیت ها پاسخ اماده ای رو از قبل داریم و این به نظر من دلیل افسدگی و غمگینی و زندگی یکنواخت بشر امروزه.
....
سیما جان دقیقا مثل اینه که من الان مطلب جدید موفقیت راستین رو در بخش نظرات وبلاگ تو نوشتم...
سلام ... نام زیبای خداست
زیر این آسمان ابری ... به معنای نامش فکر میکند ...
گل آفتابگردان ...
میدونم منظورت دقیقا چی بوده ... پس فقط لذت میبرم ... ایرادی تو منظور تو نبوده ...
خوشحالم که اومدی ...
سالها ! مگر زندگی چیست ؟ مجموعه ای از همین سالها ؟
نه زندگی چیزی است غیر از سالهای عرف و شرع . آنگه زنده ای که قانون ها را بشکنی . آنگاه که سنتها را بشکنی . سنتهای تو خالی و پوچ که چیزی بجز ایستایی و سکون نیست .
بات موافقم . اما برای شکستن این سنتها باید از سدهای خانواده ، جامعه ، و شرع بگذری . من از اولیش گذشتم و از سومیش هم همین طور . هیچ وقت اون شب رو یادم نمی ره که بابام با دسته بیل افتاد دنبالم و بم میگفت تو کافری خونت مباهه . هیچ وقت یادم نمیره . سخت بود اما گذشتم . از سایه خودم هم جلو زدم
کاش سالها نمیگویم زنده باشی
زندگی کنی
حضرت عشق چهار ساله شد..
چشم به راه دوستان!
سلام سیما ی عزیز به روزم
سلام سیما خانم...
طاعات قبول بروز نمی کنید منتظر مطلب جدیدتون هستیم.
سلام
در این چند کلمه یک دنیا حرف نهان بود.
اگر چرخ به کام نگشت کاری کنیم که چرخ نگردد...
امیدوارم که همیشه شاد باشی و آرام
سلام ... اسم زیبای خداست
ای سیب سرخ غلط زنان در مسیر رود ... یک شهر تا به من برسی عاشقت شدست
ببخش باید خیلی زودتر میومدم . هر چند تو هم خیلی وقته چیزی نمینویسی
...
سالهاست که می گریزم و این ترس از ماندن در من درونی شده است ...........
روزی خواهد آمد ... روزی که مرا اهلی کند ...
نیستی
انگار سالهاست
همچنان منتظر پست جدید شما هستم
...
سعی کردم برای نوشته آخرت کامنت بگذارم نشد ....
حرفهایت انگار گله های اخیر دلم بود ..... بی هیچ جا افتادگی ....
به من سر بزن
سلام سیما جون زود به زود بنویس.......منتظرم
من هم منتظرم. نام؟
و من سالهاست که تو را میخوانم و باز تازه ای.
چقدر حرف دلم بود سیمای عزیز در این شب دلگیر