۱) سلام ... سیما هستم ۲۳ ساله از تهران.
۲) نوشتن آغاز شد از کلاسهای نویسندگی فریده گابو.
۳) بعد از رد شدن ۲ داستان بلندم، نوع نوشتن چیزی شد که شما امروز میخونید.
4) همه ی نوشته ها درباره ی زندگی شخصی و واقعیات وجود من هست. "عریان" مینویسم چراکه نخواستم نسبت به درونم بی تفاوت باقی بمونم.
5) ممنون که در این برهنگی با من همسفر شدید.
6) من ...
متفکر، تنبل، بی تشویش و رخوتناکم. اگرچه دیگران مرا کودنی سراپا اشتیاق میشناسند.
سلام
البته مطمئن هستم بعد از رد شدن ۲ داستان بلندت، اصلا احساس ناامیدی نمیکنی.
صادقانه عرض کنم از سبک نوشتنت لذت میبرم
امیدوارم به زودی شاهد نشر آثارت باشم.
البته اگر چاپ شد حتما بنویس که من هم مشوقت بودم (و این تفاخر از سر شوخی است)
امیدوارم که همیشه شاد باشی و آرام
همین صداقته نوشته هاته که بدجور مخاطب رو جذب میکنه و به فکر فرو میره...
کوتاه اما عمیق...
خوشحالم هم سنیم:دی
سلام خوبین شما
شما لطف دارید از اینکه باز سر زدین خیلی خوشحال شدم
دوست من نوشتن حس و حال می خواد که لحظه ها گاهی این حس رو از ما می گیرند
اما در مورد داستانی که گفتید اصلا نگران و دلگیر نشید تا این مسائل نباشه که بدست آوردن موفقیت معنی نداره
منتظر نوشته های قشنگتون هستم
پاینده و سلامت باشید
زیاد به رد شدن نوشته هات اهمیت نده. میگتن در آلمان پسری زندگی میکرده به اسم جرج. جرج وارد داشنگاه میشه و لی در حین تحصیل استادش بهش توصیه میکنه درس رو ببوسه و بذاره کنار. جرج با بدبختی رساله ی دکتراشو مینویسه. هیچ وقت در هیچ داشنشگاهی بهش کرسی تدریس نمی دن و... ولی امروزه همه از نابغه ای به اسم جرج زیمل سحبت می کنند. فیلسوف و جامعه شناسی که اولین پست مدرن و اولین فمینیست جهان بوده تو روزگاری که هنوز هیچکس حتی اسم این دو کتب رو نشنیده بود چون به وجود نیومده بودن!
سلام عزییییییییییییزم . خیلی جالب می نویسی
ولی به نظر من فقط سراپا اشتیاقی .....
قربونت
بای
..
خوبه زیادی با هم شباهت داریم !!
منم به اندازه لازم! تنبل هستم..
لخته لخت می نویسم! چون این جور نوشتن رو خیلی می پسندم و عاشق چنین نویسنده هایی هستم و دارم باهاشون زندگی می کنم..
به هر حال برات آرزوی موفقیت می کنم :)
سپنداریار.. . . .
دوست خوبم سلام
ممنون که سر میزنی و تنهایم نمیگذاری - به نظر من نوع نوشتن اهمیت چندانی ندارد و مهم این هست که بنویسی و احساست را بین کنی آنطور که که قابل درک باشد - برای شما آرزوی موفقیت میکنم
سلام
ما همیشه پی اهدافی در زندگی میریم...گاهی از اول این هدف مشخص شده است و گاهی بی هیچ هدفی به راه میزنیم(در حالی که باز هم هدفی هست...اما...)
دوست من باید بدانی که هر هنرمند رسالتی داره مثل سهراب و هزاران هزار هنرمندی که اومدن و رفتن ولی همشون به این رسالت پی نمیبرن ...تنها عده ی معدودی هستن که از این رسالت آگاه میشن(که من معتقدم سهراب از این دسته است)
ابتدا باید از درون خودش رو اصلاح کنه و بعد از این مرحله به شناخت خدا بپردازه و بعد برگرده به سمت مردم و براشون بگه...
موفق وپیروز باشید
از اونجائی که من شناختم .. از روی نوشته هات ... باهوشی و تیز بین
جالب مینویسی ... اما در خفا
با ذهن خواننده بازی میکنی ...
یعنی ذهن خواننده رو اماده ی تفکر میکنی ...
این نوع نوشتن رو دوست دارم ... قابل تحسین
منم الانا به روز میکنم ..
بیا :*
میخوای یه چهار تا فحش هم به بند ۶ اضافه کن؟!!!
سلام ... اسم خداست
من به خورشید اعتقاد دارم, حتی اگر ندرخشد
... اتاق زیر شیروانی ...
بیوگرافی من ... من نیست ... تنها نشانه ای از من است .
امیدوارم هر روز نوشته هات رشد کنن ... پیشرفت کنن و من بیشتر یاد بگیرم .
سلام وبلاگ جالبی دارین
علاوه بر قالب یه جورایی نوشته هاتون شبیه منه آخه من دلم رو می نویسم
در حال از آشنایی با شما خوشبختم
خوشحال میشم قدم رنجه بفرمایید
از بالا نگاه کن!
وگرنه در هیاهوی درون غرق می شوی
باشد قبول
ولی از بالا که نگاه کنم
شاید
همه را کوچک ببینم
و خود را
از بالا که نگاه کنم
شاید دیگر پایین نیایم
شاید پایم روی شانه هایتان بلغزد
دیگر نه من باشم، نه اویی، نه شمایی
شاید بهتر باشد
بالا را نگاه کنم
و ببینم
ابرها که می روند
و شب ها و روزها را
و مسابقه بی پایان آن ها را
وچه زیباست وقتی که ابرها می بارند
بالا را که نگاه کنی
شاید بهتریا بدتر باشد
ولی زیباست
نگاه کن!
سلام
ولی من متن هایی را که می نوسین دوست دارم و یقین دارم یک روزی می رسین به جایی که بهش فکر می کنین
خوشبختم
کوتاه وشتن واسه دل بهتره از بلند نوشتن واسه دیگران
سلام
با"واتیران" به روزم
سلام گلم
توصیف بسیار بسیار زیبا و دلنشینی بود
بعد مدت ها که تنهایی و سکوت را به همه چیز ترجیح می دادم امروز خواستم یادی از دوستان کنم و بگویم همیشه به یاد شما بودم و هستم گرچه از شما دورم و نمی بینم روی ماهتان را
می کشاند کنج خلوت
گرچه ما را
می کند دور از شماها
چهره ها را
لیک با یاد شما ها دوستانم
می دوانم من دو پایم
می پرانم پلک هایم
.....
....
..
جاری رود در من بود
نمی توانستم بر نیایم
با هر موج شباهتم از برامدن با اولین موج کمتر می شد...
برای خواندن فروغ - خاندن و خط خطی کردنش ... منتظرم